خاطرات نوروز ديناي عزيزم سلام مادري.دختر نازم الهي قربونت برم كه هر چي بيشتر زمان ميگذره شيرين تر ميشي ومنم بيشتر عاشقت ميشم .امسال اولين نوروزي بود كه تو ،توي جمع عشقولانه ي ما بودي (البته به جز پارسال كه تويه شمم ماماني خواباي طلايي ميديدي)روز اي اول كه به خونه ي اقا جون رفته بوديم غريبي ميكردي ونه بغل كسي ميرفتي ونه به كسي بوس ميدادي ،خلاصه برنامه ها داشتيم............شب اولي كه به كرمانشاه رسيديم خبردار شديم كه دايي فرهاد صاحب يه ني ني خوشمل وخواستنني مثل خودت شده .وبه همين خاطرم هنوز نرسيده به خونه بابايي ازم خواست كه فوري بريم بيمارستان وني ني شونو ببينيم ،واين طوري شد كه تو رو پيش علير ضا وفاطيما وخاله جوني جا گذاشتيم وخودمون ...