عكس هاي اتليه ي دينا
چند روز پيش با بابايي تصميم گرفتيم كه ببريمت اتليه وچند تا عكس با كيفيت تر ازت بندازيم كه يادگاري اين سنت بمونه برا همين به چند تا اتليه معروف تو دزفول سر زديم اما انقدر قيمتاشون تند بود كه ادم دهنش باز ميموندخلاصه اينكه بعد از يه گشت وگذار توي شهر بالاخره يه آتليه پيدا كرديم كه خيلي منصف بودوما هم تو رو برديم اونجا كه البته نا گفته نمونه كه اولش خيلي بد عنقي ميكردي ودوست نداشتي از بغلمون جدا شي ولي بعدش ديگه ...........
فداي اون ژست گرفتنت بشم ،عزيزم،قلب مادري
به تویی که دستهای کوچکت تمام دنیای من شده ...
در دور دستها، که خدا میان چشمهات خانه کرده بود... من، بی قرار منتظر آمدنت بودم
و تو که انگار دل نمی کندی از لبهای فرشتگان
پنجره، پنجره، طنین آواز تو بود که انگار، گوش هام جز تو نمی شنید.
خداوند تو را به من هدیه داد و من همیشه دلشوره دارم از اینکه شاید آنچه می پنداشتم نباشم.
نفس هات که به گونه هام ساییده می شود انگار آرامش بهشت را به چشمهام می فرستی
دستهات که می چرخد و میان دستهام پنهان می شود... خنده هات، که ریش می شوم و عاشق
چشمهات که عمق نگاههام را می کاود و من که همیشه تو را کم دارم از داشته هام
دلتنگ که می شوم... انگار صدای گریه های توست ....تنها نوازشی که مرا به خود فرو می برد
تو فرشته ای یا نه..نمی دانم...اما همین مرا بس که چشمهای خداوند میان دستهای من و تو پیداست
آرام جان من... اگر آزردمت یا فراموشت کردم ...فراموش مکن که انگشتهات را به لبهای فرشته ها پیوند زده اند
میان باغچه کوچک بهشتی ات ... جایی برای من بگذار
همیشه دوستت دارم
از طرف کسی که روزی مادر صدایش خواهی کرد